ّ
لوکس بلاگ
موضوعات آخرین نظرات بچه ها آخرین نطرات![]() پاسخ:سلام عزیزم عاشقان ماه، ملکه هفت روزه، ملکه کی ، نقاشی مهتاب روی ابرها. ملکه اهنین - 1400/6/2 ![]() پاسخ:ممنون از شما - 1400/6/2 ![]() حتما ی خبر از خودت بهم بده عزیزم پاسخ:سلام عزیزم قربون خانمی خوبم زیاد دیگه به وبلاگ سر نمی زنم مثل خونۀ ارواج شده فدات خانمی هستم سرم شلوغه کتابامه - 1400/5/17 ![]() به نظر منم این سریال دوست داشتنی خیلی خوبه من همه ی قسمت هاش رو در شبکه ی ۵ نگاه میکنم حتی شده تا نصفه شب بیدار میمونم تا ببینم و هر شب لحظه شماری میکنم ساعت ۱۱ بشه (یعنی در این حد فیلمش رو دوست دارم) ممنون ازکارگردان و بازیگران و تهیه کننده ی این فیلم. بهراد ایمانی ۱۲ ساله از تهران پاسخ:سلام اقا بهراد خوشحالم دوستش داری و ممنون از نظرت - 1400/5/4 ![]() من به تازگی دوباره زایمان کردم این یکی هم پسره مشغول اینم خخخخخ پاسخ:سلام نرگس جان ای جانم مبارک باشه به سلامتی. من که کلا از فاز سریال فعلا بیرون اومدم . یه مدت رفتم سراغ کتاب و یه مدت سراغ سریال باقی ملل. خوشحال شدم عزیزم. قدمش با روزی و با برکت - 1400/3/25 ![]() پاسخ: دقیقا همینه. داستان پررنگی که نداشت همین دو تا پسر بچه داستان رو کشوندن تا پایان. من که تا بهم رسیدن ذوقم پرید. اما بازم به عشق شخصیت اصلی ادامه دادم. ممنون از نظرت - 1400/3/10 ![]() سریال موشو دیدی؟رکورد لایک رو در پرومویز شکونده من که بشدت خوشم اومد عالی بودو کلا پشم ریزان حتما ببینش اگه ندیدی منظر نقدت هستم پاسخ:سلام نرگس گلی کجایی دختر دلم برات تنگ شده بود. نه ندیدم خیلی وقته اصلا سراغ سریال نیومدم. اخرین سریالی که دیدم بریجرتون ها بود که دوست داشتم حالا دارم کتاب می خونم. باشه دیدم حتما ممنون از محبتت . - 1400/3/8 ![]() تمام و کمال موافقم...در کل برای اوقات فراقت خوبه ولی با توجه ب نمرش انتظار بیشتری داشتم پاسخ:وای اقا سید شمایید؟ چقدر خوشحال شدم از نظرتون. کجایید ؟ چه می کنید؟ خیلی وقته خبری ازتون نداشتیم. خوشحالم هنوز تو این حیطه هستید. من که خیلی وقته از کره اومدم بیرون رفتم سراغ کشورهای دیگه. تو این مدت کلی اتفاق افتاد و همه چی تغیر کرد. وای یه لحظه پیغامتون رو دیدم یاد گذشته ها افتادم. بله سریال خوبی بود. من با پایانش مشکل داشتم و مقدمه چینی زیادش. ممنون از نظرتون - 1400/2/25 ![]() پاسخ: من خودم ندیدم اما از من میشنوی اگه مطرح نیست و کمتر کسی سریال رو دیده ریسک نکن. اگر هم میخوای ببینی دو سه قسمت اول باید اگه راضی بودی بقیه اش رو بگیر من اولین سریالی که از بوگوم یادمه یه سریال جنگی بود که به عنوان برادر شخصیت اصلی بازی کرده بود فکر کنم ماسک بود - 1399/12/27![]() پاسخ: بذار یه تیتر می زنم اضافه می کنم کاری نداره - 1399/12/25 |
نوشته شده به دست Moon shine
با نام خدایی که در این نزدیکیست... ♥
نقد سریال:
همیشه بعد تموم کردن یه فیلم، سریال یا کتاب تکلیفمون رو با خودمون روشن میکنیم.. که ازش راضی بودیم یا نه و چه حسهایی ازش گرفتیم... ولی بعضی وقتا هست که بعد دیدن آخرین ثانیه یا خوندن آخرین صفحه، چنان با نویسنده همراه شدیم که خداحافظی برامون سخت میشه.. انگار تک تک داستان هایی که در نهایت به پایان خودشون رسیدن.. جوری ذهنمون رو به خودشون مشغول کردن که راهی برای خلاصی ازشون نیست مگه نشستن و فکر کردن و بازم فکر کردن... و در آخر ثبت کردن تموم اون حس های خوب با لبخندی روی لبامون :)
الان که آخرین سکانس این سریال رو تموم کردم.. پر شدم از اون حس شیرینی که به ندرت برام پیش میاد.. حس خوش شانس بودن از در اختیار داشتن یه اثر هنری با ارزش... کتاب باشه..فیلم.. قطعه موسیقی یا هر چیز دیگه ای....
الان پرم از حسای مختلف.. پر از رنگای شاد و روشن... و اگه هنر میتونه همچین احساسی رو به آدم انتقال بده... پس از معجزه چیزی کم نداره....
همون طوری که تو خلاصه گفتم.. داستان اصلی درباره زنی به نام دونگ بکه که صاحب یه باره... و خب افسر پلیسمون ینی یونگ شیک..
مشخصا بعد خوندن همچین خلاصه ای و تماشای ۴-۳ قسمت ابتدایی تصور میکنیم که روند داستان دستمون اومده .. تصورش راحته که خب یه مادر مجرد داریم و یه افسر پلیس کیوت و وظیفه شناس و یه عاشقانه ملایم.. میشه این وسط یه چند تا موضوع جانبی و یه قاتل زنجیره ای و ماجراهای دراماتیک اضافه کرد و اما در آخر یه پایان شاد و تمام..
(مدیونین اگه همچین تصوری نکرده باشین! D: )
این نظریه که خیلیا بخاطرش تا مرز دراپ کردن این سریال پیش رفتن یا کلا دراپش کردن.. و اما من میخوام بگم چرا این سریال برخلاف تصور یه مجموعه قوی، تحسین برانگیز و میشه گفت یکی از بهترین سریالا بین آرشیومه ^-^
بخش آغازین:
این سریال با صحنه ای از محله ای به نام اونگسان شروع میشه.. تو سکانس اول دونگ بک رو داریم.. زنی که برخلاف سختی هایی که کشیده، ظاهر آروم و مهربونی داره.. زنی که بچه به بغل به همراه وسایلش به اونگسان میاد و به یه ساختمون کهنه و بی فایده اسباب کشی میکنه.. ساختمونی که تبدیلش میکنه به باری همنام با خودش.. بار کاملیا...
و اما برخلاف تصور زنای محله که معتقدن کارش مدت زیادی دووم نمیاره، بار دونگ بک تبدیل میشه به محلی برای استراحت مردم اونگسان و به همین شکل دونگ بک و پسرش ۶ سال رو در اونگسان با هم سپری میکنن... ۶ سال تا زمانی که دونگ بک و یونگ شیک همو ملاقات میکنن..
شکوفه کاملیا تماما داستان آدماست.. نه موجودات فانتزی نه ربات نه حتی پرونده های پیچیده و جرم و جنایتای دور از تصور... کاملیا داستان زندگی تک تک آدمای مثل من و شماست... داستانی که برخلاف تصور جوری مارو با خودش همراه میکنه و جوری حرف دلمونو حتی بهتر از خودمون به زبون میاره که به خودتون میاید و میبینید ۲۰ قسمت رو با نویسنده همراه شدید.. با شخصیتا گریه کردید، خندید و به تک تکشون وابسته شدید :)
نقاط قوت سریال:
1. اول از همه میخوام به تیم ماهر، هماهنگ و قوی کار اشاره کنم.. تیم بازیگری که پایین تر کلی حرف دربارشون دارم! اما اول از همه... نویسنده این اثر، واقعا بعد از اندینگ میخواستم پاشم و از راه دور براش دست بزنم! وجود یه ایده به ظاهر ساده ولی چالش برانگیز و مبتکرانه... وجود هماهنگی بین تک تک داستان های کوچیک و بزرگ روایت شده که نشون دهنده ذهن فعال و برنامه ریزی های از پیش تعیین شده نویسنده داشت.. پرداختن تقریبا هر اپیزود به موضوعی خاص در عین ارتباطش با تمام ماجرا...
حتی جزئیاتی مثل اسم قسمت ها که بسی حس خوبی داشتن:
" زنی با دستبند ژرمانیومی" اسمی که استارت سریال رو زد و نشون داد قراره یه داستان متفاوت رو شاهد باشیم.. " و این جوریه که مامانم زندگی کرد" ، "زندگی یک پسر ۸ ساله" "۷ سال و ۳ ماه بودن با مادرم" "آدم های خوب خوش شانس نیستن" و خیلی از عنوانای دیگه که عاشقشون بودم *-* و با شروع هر قسمت حس خوبی بهم می دادن ^-^
نتیجه های زیادی بود که خود بیننده از کنار هم گذاشتن سکانس ها میگرفت و نشان از دید عمیق نویسنده و تعهدش به ایده هاش داشت... انصافا میشد گفت هیچ دیالوگ و هیچ شخصیتی بی هدف تو این سریال آورده نشده بود...
شخصیت های این سریال بازتابی از آدمای جامعه بودن... شخصیت هایی که جاهایی تفاوتاشون به شدت بارز و قابل لمس بود و یه جاهایی ارزش و عقایدشون با هم یکی میشد... شخصیت هایی که در ابتدا به خیلیاشون علاقه نشون نمیدادیم ولی در آخر به تک تکشون وابسته شده بودیم و دوستشون داشتیم... به جرئت میشد گفت شخصیت پردازی تا حدی قوی بود که انگار نویسنده برای ساختن هر صحنه جدیدی از کنار یکی از شخصیتا بلند میشد و کنار دیگری مینشست تا بتونه از زاویه دید اون هم به ماجرا نگاه کنه... شخصیت های کاملیا شاید در نگاه اول میتونستن خوب یا بد نام بگیرن اما با نگاه عمیق تر بهشون میفهمیدیم که هر کدوم یه جاهایی کار درستو کردن و یه جاهایی هم مسیر اشتباهو رفتن... (به قول فردریک بکمن).. شخصیتا هیچکدوم سیاه یا سفید مطلق نبودن.. کاملیا و آدماش همه ی رنگارو تو خودشون داشتن... و رفتار و شخصیت هر کدوم تحت تاثیر اخلاق و ارزش ها، محیط زندگی و حتی آرزو های شکوفا یا سرکوب شدشون بود.. درست مثل زندگی هر کدوم از ما...
2. مسلما یکی از مهم ترین فاکتورا توی هر داستان یا فیلمنامه ای شیوه گسترش ماجراست.. این که کنجکاو میشیم بفهمیم حالا نویسنده بعد از نقطه شروع و رو کردن شخصیتاش چجوری میخواد داستان رو جلو ببره و چجوری جذابیتو توی داستانش حفظ میکنه... کاملیا از این نظر هم یه امتیاز مثبت برای نویسنده اش محسوب میشد. این که داستان در طی قسمت ها (جز ۳-۴ قسمت اول که از لحاظی قابل پیش بینی به نظر میومد و بالاتر دربارش گفتم) نه تنها تکراری و خسته کننده نمیشد و هر بار حرف تازه ای برای گفتن داشت.. بلکه حتی شخصیت ها و زاویه دید های جدیدی رو هم به داستان اضافه میکرد و از پس هندل کردن تمامی اونها هم به خوبی بر میومد.. که این به نظرم یکی از عوامل مهم تو عدم افت ریتینگ و حتی رشدش تا قسمت های نهایی بود.
البته من کار دیگه ی این نویسنده یعنی "مبارزه در راه من" رو ندیدم ولی با دیدن این سریال یا میتونم بگم اون سریال هم باید معجون دلچسبی مثل کاملیا باشه یا یه سریال متوسطه که در این صورت پیشرفت قلم نویسنده در فاصله بین این دو قابل تحسینه!
(جا داره این نکته رو بگم که این سریال جزو پروژه های ساخته نتفلیکس بود که بازخورد خوبی رو بخاطر نوع جدیدی از ژانر رومنس-کمدی و مرموز و بازیگرای خوبش گرفت... در نتیجه این سریال با افزایش ریتینگ پیوسته میانگین ریتینگ ۱۴.۶ درصد رو کسب کرد که قسمت های سریالو از ۱۶ به ۲۰ رسوند و لقب دومین سریال پربیننده ۲۰۱۹ رو هم از آن خودش کرد)
![]() 3. مفاهیم درون داستان:
موضوعی که توجهمو خیلی جلب کرد شیوه پرداختن نویسنده به مفاهیمی با دیدی متفاوت بود... عشق کلیشه ای و غیر منطقی نه، بلکه عشقی با همه خنده ها و گریه ها، دعوا ها، سوءتفاهم ها،سر کشی ها و سازگاری هاش... عشق بین همهی کسانی که در کنارمون هستن و همه کسانی که روزامون رو باهاشون و یا با یادآوری خاطراتشون سپری میکنیم...
نویسنده درباره مردمی میگفت که با بقیه متفاوت بودن، و همین تفاوت اونارو مینداخت گوشهی رینگ... کاملیا از مادر و پدرای مجرد میگفت... از بچه های بد سرپرست و بچه هایی که کودکیشونو توی یتیم خونه گذروندن... از زوجایی که از دیگری که هیچ حتی از خودشونم خسته بودن.. از طلاق میگفت.... و از اهمیت زمان تو ملاقات آدم ها....
حتی موضوع مادر مجرد و این داستانا... این موضوع چیزیه که درست یا غلط من باهاش کنار نمیام. و اوایل سریال این برام چیزی بود که انگار باید تحملش میکردم. اما کم کم تونستم باهاشون همراه شم...تا جایی که با خوشحالی پیل گو خوشحال می شدم و با دیدن نگاه و ظلم مردم بهشون عصبانی میشدم و اونجا بود که تونستم تا حدی درکشون کنم... و لااقل به این موضوع مطمئن تر شدم که ما مجبور نیستیم و یا بهتر بگم حقش رو نداریم که مسیر کسی رو به اجبار تغییر بدیم و اگه نمیتونیم مایه دلگرمی یا شریک شادیش باشیم، مایه عذابشم نباشیم...
کاملیا یه "نه" بزرگ بود به تمام کلیشه ها...
کاملیا حاضر بود از روابط کلیشه ای بین دو طرف بگذره تا بهمون ارزش مادر و مادری و یادآوری کنه... که پارت عمده ای از سریال مارو به یاد این آدمای ارزشمند زندگیمون بندازه... کاملیا بین شلوغی شخصیتاش یه قاتل سریالی گنجوند... نه برای این که با صحنه های تعقیب و گریز و موضوعاتی از این دست خودشو محبوب کنه... میخواست در کنار جذابیت معمای داستان، بهمون نشون بده هر آدمی که بهش برچسب بد، فاسد و گناهکار میزنیم هم گذشته ای داشته که به اینجا رسونددش...میخواست بهمون نشون بده هیچ آدمی از ابتدای مسیر زندگیش بد نبوده...
کاملیا حاضر بود از مانور روی موضوعات فرعی پرهیز کنه تا وقت داشته باشه برامون از زندگی هر کدوم از آدماش بگه... تا بهمون نشون بده اون آدمی که اول به سادگی قضاوتش کردیم و حکمشو صادر کردیم، چیا کشیده و چیا دیده... کاملیا بعضی وقتا نرم و ملایم بود و بعضی وقتا هم خشک و جدی میشد... نصیحت و توبیخمون می کرد و میتونست کاری کنه به یاد قضاوت های قبلیمون بیفتیم و شرمنده شیم... کاملیا حتی جاهایی که به نظر می رسید داره سقوط میکنه یه طناب دیگه دور ذهنمون مینداخت و خودشو نجات میداد...
دیگران رو نمیدونم ولی این سریال باعث شد خیلی جاها مکث کنم و رو دیالوگا، حرفا و حتی نگاه و حس بازیگرا فکر کنم.. بارها گفتیم که هنر عمیق ترین تاثیراتو میذاره.. چون دست میزاره روی حساس ترین بخش وجودمون یعنی احساساتمون... و این دفعه کاملیا بود که برای بار هزارم این موضوع رو به من اثبات کرد.. که هر سکانس عمیق این درام بارها بیشتر از دیکته کردن همون اصول روی من تاثیر گذاشت...
و خوشحالم که دیدم عدهی زیادی دنبالش کردن، ازش لذت بردن و بهش فکر کردن...
4. کارگردانی و تدوین کار به شدت قوی بود.. تدوین کار مثل همه سریالای قوی، ریز و آروم تاثیر خودشو رو سریال میذاشت و خب از همون قسمتای اول توجه بیننده رو جلب میکرد... ترکیب صحنه ها... فلش بک ها... همه و همه خیلی دقیق و به جا انجام شده بود... ادیت ها هم چه از آغاز هر قسمت با اون گرافیکای جالب و دوست داشتنیش و تیتراژ آغازی گرفته چه پایان هر قسمت همه اش بسی رضایت بخش بود! ^^
کارگردانی هم که نیازی به گفتن نداشت... گرچه من بعدا یادم اومد که کاگردان کاملیا کارای موفق و محبوب دیگه ای مثل "تو هم انسانی" یا "ماسک عروس" رو توی کارنامه اش داره اما حتی بدون دونستن اون هم به راحتی و با چند قسمت اول میشد به این موضوع پی برد که با یه کارگردان حرفه ای طرف هستیم که خوب بلده چجوری احساس و هنرشو به مخاطبش انتقال بده. البته در کنار بقیه عوامل از فیلمبرداری خوب و هنرمندانه سریال هم نباید غافل شد ^^
و خیلی از جلوه ها و افکت های زیبای دیگه ای که احساسات آدمو به غلیان مینداخت و متاسفانه بخاطر دور از اسپویل نمیتونم بگمشون! D:
نقاط ضعف:
(✖ حاوی اسپویل)
خب صادقانه بگم دست و دلم نمیره این قسمتو بنویسم! چون زیبایی های سریال انقدری هست که ضعفاشو بپوشونه اما خب... مسلما بهترین نوشته ها هم یه سری ضعفا دارین و این سریالم از این قائده مستثنی نیست:
مثلا همون شروع داستان... عاشقانه بین یونگ شیک و دونگ بک واقعا شیرین و قشنگ بود ولی در شروع... این که یونگ شیک اونجوری از دونگ بک خوشش اومد اصلا تو کتم نرفت! و فرضا این که اول خیلی خوشش اومد ولی چجوری وقتی فهمید دونگ بک بچه داره هیچ واکنشی نشون نداد. چجوری از همون اول این قدر سمج دنبالش میفتاد و بیخیال حرف مردم بود؟! میفهمم که نویسنده میخواست سریع بره سراغ اصل ماجرا و نمیتونست این پروسه رو چند قسمت طول بده اما خب همین موضوع و عجیب بودن روندش تو قسمتای اول ممکن بود بعضیا رو از سریال زده کنه...
یه ایراد دیگه رو به جسیکا میگیرم.. این زن چجوری میتونست هیچ احساسی به بچش نداشته باشه در حدی که ولش کنه و ۲ سال بره خارج از کشور؟ و بعدش که شروع شد به خوب جلوه کردن بازم هیچ تعلق خاطر خاصی رو نسبت به بچش ندیدم... صحنه های غذا دادنش بهش و اینها بود ولی واقعا حس نمیشد که بچشه... شایدم نویسنده میخواست بگه قلبش پر از عقده اس و نمیتونه محبت کنه... در هر صورت این تیکه رو خیلی نپذیرفتم
مورد دیگه داستان جوکر.. معمای قتلای جوکر تا آخر سریال پابرجا بود و همین جذابیت بخش معمایی ماجرا رو حفظ میکرد.. اما در کنار جذابیتای معما یا حتی زندگی خود جوکر و پدرش و علت قتلا، این بخش هم یه سری ضعف داشت... مثلا این که چجوری همه دقیقا تو روز قتل هیون می یه جا پیداش کردن؟! اونم تازه وقتی کلاه سرش بود چجوری فهمیدن هیون میه نه دونگ بک؟! و درباره زندگی جوکر.. نمیدونم شاید قسمت آخر که میخواست جمع بندی کنه یذره تند پیش رفت چون با این که فهمیدیم هدف جوکر از اون قتلا جدا از مشکل روانیش، به دردسر انداختن پدرش بود اما چرا وقتی هیون می بهش شک کرده بود اونو نکشت؟ و اما مثلا بابای جوکر.. اگه از قتلای پسرش خبر دار شده بود چرا جلوشو نگرفت.. اصلا چرا پدری که تمام بچگیش با پسرش بی رحم بوده و این بلا رو سرش آورده بود حالا یهو دلسوز شده بود؟! چرا به جای این که گربه هارو بندازه بیرون پسرشو از اون منجلابی که داشت توش گرفتار میشد بیرون نکشید؟ برای مادر دونگ بک هم کاش درباره زندگی که در نبود دونگ بک داشت بیشتر توضیح می دادن. یا شاید بهتره بگم این سریال یکی دو تا قسمت دیگم میطلبید! D:
ولی خب با همهی اینها جمع بندی سریال اونقدر سریع و هول هولکی نبود که بیننده رو زده کنه... و سکانس های عمل مادر دونگ بک شاید بگیم که یذره همه چیو خیلی آرمانی و غیر طبیعی کرده بودن ولی بازم با همهی اینها شیرین بود و به یاد موندنی ( لازمه ذکر کنم چقدر با این موضوع حال کردم که نویسنده فقط برای دراماتیک کردن ماجرا داستان زندگی مادر دوست داشتنیمون رو تلخ تموم نکرد؟! ^^ )
بازیگر ها:
خب خب و بخش مورد علاقه ام ^^ بازیگرای دوست داشتنی کاملیا:
نقشای اصلی: گونگ هیو جون (دونگ بک) و کانگ هانول (یونگ شیک)
خب با هیو جین شروع کنم... بازیگریش که گفتن نداره. کسی نیست که حداقل یه سریال از این بازیگر خوش حس و با استعداد ندیده باشه... نکتهی مهمی که دربارهی این ملکه ی کی دراما وجود داره اینه که هیچ وقت دست رو فیلمنامه ضعیف یا بد نمیزاره... از خورشید اربابش گرفته تا مشکلی نیست عشقه و ذائقه شخصی... نکته دیگه اینه که توانایی بازی کردن تو ژانرای مختلفی رو داره.
اما این سریال.. متفاوت ترین کاری بود که ازش دیدم... این بار هیو جین شلوغ و شلخته نبود.. مظلوم بود ولی کاملا متفاوت با نقشای قبلیش.... هیو جین یه زن درونگرا، آروم و آسیب دیده بود. دونگ بک مادری بود که برای بچش از همه چیزش میگذشت. زنی بود که از اعتماد به هیچ کس خیری ندیده بود و ترجیح داده بود بخزه تو لاک خودش و فقط روزهاشو پشت سر بگذاره..همونجوری که خود هیو جین اعتراف کرده بود فیلمنامه و کرکتر دونگ بک هر دو خاص و متفاوت بودن و هیو جین جوری با این نقش مچ شد که واقعا نمیتونم بازیگر دیگه ای رو به جاش تصور کنم!
مظلومیتش.. خشم و غلیان احساساتش.. رابطهی قشنگش با پسرش... عاشقانه هاش.. خجالتاش... و ذره ذره تحولش تو طول سریال.... حرفی برای گفتن نمیمونه با بازی ایشون!
و اما هانول دوست داشتنی... خب بزارین یه اعترافی کنم که برخلاف سیل عظیم طرفداران این بزرگوار من تنها و تنها یه وارثان از ایشون دیدم! (اموجی خیره به افق)
و بزارین بگم که.... خودم حاضرم یه اسکار بگیرم دستم و تا کره پیاده برم تا بدم دستش! دیگه بازیگر چقدر خوب؟!
اکت فوق العاده... صدای گوگولی... حتی چهره اشم با اون شلختگیاش و به قول مامانش پا گنده بودن(!) ناز بود *-*
جا داره بگم من کجا بودم تا حالا که نیافته بودمت! ^^
شما از عاشقانه کار بگیر تا لوس بازیاش تا جدی شدناش تا گریه هاش تا خنده های بلندش تا اون "کخخخ" آخر جمله هاش تا چشماش که وقتی گرد میشد همه خوف میکردن تا دستی که هر بار هیجان زده میشد میزاشت رو قلبش تا یه دندگیش تا صاف و سادگیش تا پرحرفیش و شم پلیسیش و همه و همه....
این بازیگر سراسر احساسه و یه وقتایی واقعا شمارو مات بازی خوبش و چهره و نگاه پر از حسش میکنه...
+اینم بگم که ایشالا کامبکای بعدی (مین هو، تکیون، یون دو جون...) هم همینقدر خوب باشه! فعلا که هانول شی با کامبک بعد سربازیش کی دراما رو یه دور ترکوند و از نو ساخت!
کیم جی سوک (کانگ جونگ ریول) و جی یی سو (جسیکا)
اما کاپل دوم! خب بگم که برخلاف نظر خیلیا من جی سوک رو به عنوان یه بازیگر دوست دارم.. به نظرم چهره معصوم و اکت خوب و ملایمی داره و دقیقا به این نقش میخورد... اینجام نقش دوست پسر سابق دونگ بک رو داره.. که یه بازیکن بیسبال مطرح و پولداره... جونگ ریول همسر یه مدله و حتی بچم داره ولی برخلاف چیزی که مردم از خودش و خونوادش توی تلویزیون میبینن اصلا زندگی درست و درمونی نداره!
زنش فقط دنبال جلب توجه مردم و حتی بی توجه به بچشه و جونگ ریولم فقط از ترس شایعه ها وانمود میکنه که باهاشه اما در حقیقت هنوزم ذهنش پیش دوست دختر سابقشه که چند سال پیش بی هیچ حرفی ولش کرد...
درموندگی واژه ایه که میشد جونگ ریولو باهاش توصیف کرد... چه وقتی هنوز دونگ بک رو ندیده بود چه دیدن پسرش و همه دردسرای بعدش... این مرد نماد اشتباه و حسرت و استیصال بود... مردی که اونقدر ناوارد بود که برای جبران اشتباهاتشم اشتباه میکرد... جونگ ریول مثل خیلی از ما ها بود.. مایی که انقدر به مسیر اشتباهی عادت کردیم که نمیدونیم چجوری باید برگردیم تو مسیر درست.. که فرصتامون رو از دست میدیم و بعدش فقط میتونیم حسرت بخوریم و بس...
![]() جسیکا... این بازیگرو جایی ندیدم تا حالا ولی راضی بودم از بازیش. اون مثال خیلی از سلبریتی های ما یا حتی مردم عادی بود... نیازش به توجه... و ترسش از دیده نشدن و نادیده گرفته شدن
آدما هر کدوم یه تایپ شخصیتی دارن... و جسیکا زیر نقاب سردش احساساتی بود، به حرف مردم بها میداد و چون حمایت ندیده بود از فراموش شدن و دیده نشدن میترسید..
اوه جونگ سه (نو گی ته) و یوم هه ران (هونگ جا یونگ)
زوج کمدی طور داستانمون.. بازم جفتشون نا آشنا!
نو گی ته... این مرد عالی بود واقعا! تو طنز سریال که یه مهره خیلی مهم بود در حدی که مجبورم میکرد بزنم رو استپ و به تک تک حرکاتش بخندم! از طرفی شخصیت متفاوت این مرد که هم برونگرا بود هم احساساتی و با همهی اونگسان فامیل و آشنا! (از قبیل دیالوگای معروفش: فلانی آشنامه! چون دوستِ پسر خالهی عمهی همسایمه!)
کاملیا حتی اینجام یه کلیشه شکنی داشت! این تصور غلط (که مخصوصا تو کشور ما خیلی رایجه) که مرد باید سرد و خشک و جدی باشه! مرد که گریه نمیکنه! مرد زیاد حرف نمیزنه... ساکت و جدیه و فلان و فلان
و برعکس زن هم حتما احساساتیه.. بی منطقه.. مظلوم و حرف شنو و زیر دست.. سنگین و رنگین... زن نماد احساسه و مرد نماد منطق... یه باور کاملا غلط چرا که روانشناسی امروز خیلی ساده ثابت کرده ویژگی های شخصیتی هر دو و چگونگی کارکرد مغزشون این چیزا رو تعیین میکنه نه جنسیتشون!
و خیلی راحت دیدیم که این زوجم مثل خیلی زوجای دیگه بودن و زندگیشونو میکردن!
![]() زنشم که کاملا نماد یه زن منطقی و قوی و مستقل بود و گرچه اولش بنظرم ویژگی خاصی نداشت و خیلی تو فکر نقشش نبودم ولی رفته رفته برام جالب شد و از بازیش هم راضی بودم ۱۰۰ درصد! ^-^
و این دوتا چقدر جالب مکمل هم دیگه بودن...
کاملیا پر از روند های تکامله... یاد گرفتن این که چجوری خود واقعیتو نشون بدی... حتی اگه به قیمت زمین خوردن و زخمی شدنت باشه...
تعداد بازدید از این مطلب: 389
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید
|
درباره نقد کره بهترین سریال های کره ای
آرشیو مطالب مطالب پر بازدید |